سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکوفه های زندگی
 
لینک دوستان

کلامی با خدا بگوییم

پروردگارا

یاری ام ده ، تا بدون اینکه از ایمان افراد بپرسم

و بدون اینکه بدردم بخورند، همدل و همدردشان باشم .

زیرا در سودای هر انسانی ” روح تو ” خانه گزیده . . .

.

خطا از من است، می دانم.

از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد”

اما به دیگران هم دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین”

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم

.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است

راه دل خود را نتوانم که نپویم

هر صبح در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم او همه من، من همه اویم

.

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

حال و روزش هر نفس، احوال توست

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

آرزوهایش همه آمال توست…


[ چهارشنبه 90/8/18 ] [ 11:6 عصر ] [ مریم ] [ نظرات () ]

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست

 

 


[ دوشنبه 88/1/17 ] [ 12:31 صبح ] [ مریم ] [ نظرات () ]

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا

منتظر نشسته بود

منتتظر، ولی دعای او

دیر کرده بود

او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چار راه آسمان

پشت یک چراغ قرمز شلوغ

گیر کرده بود

***

او نشست و باز هم نشست

روزها یکی یکی

از کنار او گذشت


روی هیچ چیز و هیچ جا

از دعای او اثر نبود

هیچ کس

از مسیر رفت و آمد دعای او

با خبر نبود

***

با خودش فکر کرد

پس دعای من کجاست؟

او چرا نمی رسد؟

شاید این دعا

راه را اشتباه رفته است!

پس بلند شد

رفت تا به آن دعا

راه را نشان دهد

رفت تا که پیش از آمدن برای او

دست دوستی تکان دهد

رفت


پس چراغ چار راه آسمان سبز شد

رفت و با صدای رفتنش

کوچه های خاکی زمین

جاده های کهکشان

سبز شد

***

او از این طرف، دعا از آن طرف

در میان راه

باهم آن دو رو به رو شدند

دست توی دست هم گذاشتند

از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند

وای که چقدر حرف داشتند

***

برفها

کم کم آب می شود

شب

ذره ذره آفتاب می شود

و دعای هر کسی

رفته رفته توی راه

مستجاب می شود


[ جمعه 88/1/14 ] [ 2:58 صبح ] [ مریم ] [ نظرات () ]

هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن به او پاداش خواهند داد.

انعام/ 160

خدایا تو معلمی؛ معلمی که با همه معلمهای دنیا فرق دارد؛ معلمی که دنبال بهانه میگردد تا جایزه بدهد و همیشه جایزهاش بیشتر از کاری است که کردهاند.

این آیه چقدر آدم را سر ذوق می آورد. اینکه تو به هر کار خوبمان ده برابر پاداش میدهی و بدیهایمان را فقط به اندازه خودش جواب میدهی. این فقط روش توست. این بی نظیرترین تشویق دنیاست.

تو میخواهی کفه خوبیهای ما را سنگین کنی. شاید میخواهی جلوی فرشته ها آبرویمان نرود. وقتی یادم میافتد که تو هر دفعه جلوی خوبیهایم ده تا ستاره میگذاری و جلوی بدیهایم فقط یک نمره منفی، دلم میخواهد کاری کنم که دفترم پر از ستاره بشود. اگر چه، هم من و هم خودت میدانیم که این ستارهها مال من نیست. مال خودت است. خدایا به خاطر ستاره هایی که تا به حال به من داده ای ممنونم.

خدایا! کمکم کن تا ستاره های دفترم هر روز زیادتر شود.

 

تا به حال برایت پیش آمده که احساس کنی خدا بیشتر از آنچه حقت بوده، به تو چیزی داده؟ یا حس کنی آنچه نصیبت شده، جواب آن کار خوبی است که قبلاً انجام داده ای؟

اما چقدر بیشتر از یک جواب ساده و یک پاداش معمولی است.

حوصله داری برای خدا تعریفش کنی؟

برای اینکه چیزی از قلم نیفتد بهتر است ماجرا را از اول برایش بنویسی.

 

برگرفته از کتاب: نامه های خط خطی

 


[ جمعه 88/1/14 ] [ 2:49 صبح ] [ مریم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 360773