سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکوفه های زندگی
 
لینک دوستان

سالروز حماسه بزرگ بصیرت مردمی و پایان فتنه ؛ روز 9 دی را به همه شما عزیزان تبریک می‌گم

در فتنه غبارهای غمگین آمد

امید به دلهای شیاطین آمد

............................................

روز نه دی روز خدا شد به وضوح
ملت همگی به یاری دین آمد

............................................

آن عهد که در روز ازل می بستیم
با لطف خدا ز دام شیطان رستیم

روز نه دی دوباره ثابت کردیم
در صحنه همیشه با ولایت هستیم

.............................................

روز نه دی پیر و جوان را دیدید؟
این بار که رای به دینمان را دیدید؟

بر اشک ز ماتم حسین سنگ زدید؟
روز نه دی سینه زنان را دیدید؟

..............................................

این نهضت سبز اموی مرگش باد
این دشمن فرزند علی مرگش باد

در روز عزای فاطمه رقصیدند
تا روز حکومت ولی مرگش باد

..............................................

شعله بر مسجد و مصحف می‌زد
در عزای شه دین دف می‌زد

ارمنی در غم زینب می‌سوخت
فتنه‌گر روز عزا کف می‌زد

................................................

این نسل کوفیان است در کوچه های غربت
کف می زنند و شادند روز عزای امت

صاحب زمان کجایی؟ روز عزای جدت
تا انتقام گیری هرکس شکسته حرمت.

..........................................

نُه دی روز ایمان و بصیرت
خروش مردمان پاک سیرت

نُه دی روز ایثار و شجاعت
ز شرک خیل اهریمن برائتl

نُه دی روز استقرارحق است
نشان لشگر بیدار حق است

نُه دی جلوه آزادگی ها
بسیج امّت و آمادگی ها

..............................................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[ جمعه 90/10/9 ] [ 12:29 صبح ] [ مریم ] [ نظرات () ]

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید

با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم.

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم.

نمی دانم چرا رفتی؟

نمی دانم چرا؟

شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،ولی رفتی!

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!.


[ چهارشنبه 90/10/7 ] [ 2:57 عصر ] [ مریم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 360843